لعنتی

ساخت وبلاگ
لعنتی
تصور کن دوتا کلاس چسبیده به هم...پایه ی سوم.... برای دوتامون خالی گذاشته بودن.....
اما....
براساس شرایط کوفتی....
خودم با دستای خودم امضا کردم و انگشت زدم که لوومی از این شهر بره....
از جبر متنفرم...از تصمیم عقلی...از منطقی فکر کردن...نمیدونم تاکجا قراره منطق برامون حکم صادرکنه.... خیلی راحت میتونستم برای خودمم مثل لوومی انتخاب کنم وامضابزنم و برم پیشش...یا حتی برعکس...جواب مامانو چی می دادم....جواب مامانشوچی می داد...اونم تعهدکاری هشت ساله....
خودم با دستای خودم براش انتخاب کردم که دوربشه....
تاانتقالی گرفتن خانوادش مجبوره یکی دوسال تنها زندگی کنه....
تنها امیدمون به اخر هفته هاس...از چهارشنبه عصر تا جمعه شب.... +اون کوچه باریکه؛خیابون شده بود و به راحتی ازش گذشتم... +ولی جو سالن سازماندهی وحشتناک بود.مثل بورس عددا تغییرمیکرد..یکی یکی شهرا ظرفیتشون صفر میشد و استرس و حق خوری و پارتی بازی مثل همیشه....
برچسب‌ها:
اتاق هیفده شب های چارخونه طور.......
ما را در سایت شب های چارخونه طور.... دنبال می کنید

برچسب : لعنتی, نویسنده : astinecharkhoone بازدید : 10 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1396 ساعت: 3:10