عمو خریطی درست میگه....

ساخت وبلاگ

عمو خریطی درست میگه....


خسستم...خیلی....
این نهایت هدف من نبود....
این چیزی نبود که دنبالش بودم....
این اصلا توی لیست آیندم نبود...هدفم نبود...
من اخه به قیافم میخوره به بچه هفت ساله آب نوشتن یادبدم؟
امروز آب و بابا رو یادگرفتن....
درسته لذت بخشه سواد یاددادن...اماچیزی نیست که من رو ارضا کنه....
تمااام انرژی و وقت وحنجره مو گذاشتم براشون...
هرروز زنگ اخر مدیر میگه امروز پنچرتراز دیروز شدی....اول سلامتیت بعد محیط کلاست...
انقدر که پرپر میزنم کلاسم به ایده ال ترین حالت ممکن برسه....
مدیرگفت: تا لذت نبری نتیجه نمیگیری....راست میگفت....
بعداز مدرسه با غروب آفتاب از روی رودخونه رد میشم و به فردایی فکر میکنم که تکرار امروزه...

+مدیر؛ داداش لوومی می باشد...
فک کن هرروز لوومی رو از نوع مردونش ببینی...هم خوبه هم بد....درواقع افتضاحه.. انگار داغ دلت تازه میشه....
[اینو اول و اخرین بار یواشکی همینجا گفتم...اداره که حسابی ماروسوژه کردو حرف ها از زمین و آسمان ریخت و من برا کلاسم جنگیدم و واقعا فشارروحی سنگینی رو توی اداره بااون جو مسخرش گذروندیم....بااینکه اداره حتی از دوستی من و لوومی و خانوادش بی خبربود...]

+عمو خریطی یه شب گفت: حتی اگه جایی که هستی رودوست نداری؛ بهترین خودت باش...بهترین مهتاب ممکن رو نشون بده....

+دلم گپ های اخر شبی با عمو خریطیرودرخواست کرد؛ رد دادم....

عموازاینجا رفته.....هرازگاهی عکس میفرسته و ازتغییرات زندگیش میگه...


برچسب‌ها:
چارخونگی های معلمی شب های چارخونه طور.......
ما را در سایت شب های چارخونه طور.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : astinecharkhoone بازدید : 27 تاريخ : سه شنبه 28 آذر 1396 ساعت: 23:22